هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور
که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی
گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است
خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی
ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی
خیال چنبر زلفش فریبت میدهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی
شرح ابیات غزل :
(1) اي محبوب عزيز، من دوستدار توام و مي دانم كه اين را مي داني زيرا تو كسي هستي كه بدون نگاه كردن مي بيني و بي آنكه نوشته باشند، مطلب را خوانده و در مييابي.
(2) سرزنش كننده عاشقان، از آنچه ميان عاشق و معشوق مي گذرد چه مي فهمد؟ چشم كور، قادر به ديدن، آنهم ديدن رازهاي پنهاني نيست.
(3) با پريشان كردن زلف خود، صوفي رياكار را به رقص و پايكوبي وادار تا از هر وصله خرقه او هزاران بُتِ پندار و تعلّقات دنيوي بر زمين فرو ريزي.
(4) رازِ گشايشِ مشكلِ كارِ آرزومندانِ تو، در آن ابروان زيبا نهفته است. براي خاطر خدا يك لحظه قرار گير و گره از ميان ابروان و پيشاني خود باز كن (تا گره از كار مشتاقانت باز شود).
(5) آنگاه كه فرشته به آدم سجده مي كرد، قصدش سجده كردن و زمين بوسي تو بود زيرا در زيبايي تو لطف و ظرافتي بيش از حدّ آدميزادگان مشاهده كرد.
(6) اين نسيمي كه از زلف خوبرويان مي آيد، چراغ چشم ما را بر مي افروزد. خدايا زلف جانان را (كه مجمع دلهاي عاشقان است) از باد پريشاني نگهداري فرما.
(7) افسوس كه با خواب سحري، وقت عيش و نوش نيم شبي از دست رفت. اي دل غافل تا درمانده نشوي پي به ارزش وقت نمي بري.
(8) از همسفران دلتنگ بودن، راه و رسم سفر با كاروان نيست سختي هاي ميان راه را بايد به خاطر راحتيهاي مقصد بر خود هموار كرد.
(9) حافظ، صورت خيالي حلقه زلفش، تو را فريب مي دهد. مواظب باش تا حلقه درِ بخت و اقبالي را كه به روي تو باز نمي شود، بر در نزني.
پیام بگذارید