صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
گوهر هر کس از این لعل توانی دانست
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده
بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست
آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم
محتسب نیز در این عیش نهانی دانست
دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید
ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست
سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق
هر که قدر نفس باد یمانی دانست
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
می بیاور که ننازد به گل باغ جهان
هر که غارتگری باد خزانی دانست
حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت
ز اثر تربیت آصف ثانی دانست
(۱) صوفی (هم) از برکت وجود می به راز درونی و سر نهانی دست یافت. ارزش گوهر وجود هرکس را میتوان بامحک شراب لعل فام دریافت.
(۲) تنها بلبل سسحری قابلیت درک شناخت گلهای باغ را دارد و این طور نیست که هرکس برگی از کتابی را خواند آگاه به تمام معانی و دانستنیها شود.
(۳) دنیا و آخرت را به دل کار کشته و باتجربه خود نمایاندم، تنها عشق تو را با ارزش و جاودانی و مابقی را نابود شدنی دانست.
(۴) آن زمانی که از سرزنش عوامالناس میترسیدم گذشت. حال، حتی مأمور منکرات هم به بادهنوشی پنهانی من آگاه است.
(۵) این از لطف او بود که آسایش خیال و راحتی ما را بنا به مصلحت روزگار و موقعیت زمانه صلاح ندانست وگرنه ازدلنگرانی ما آگاه بود.
(۶) هرکس قدر و ارزش نسیم یمانی را بداند، آنچنان صاحب نظر و کرامت خواهد شد که میتواند سنگ و گل را به لعل وعقیق مبدل سازد.
(۷) ای آنکه مایلی تا از بهرهگیری از علوم عقلی (فلسفه) به رموز عشق عرفان پی ببری، به طور قطع از راه تحقیق به این آگاهی نرسیده و بدان دست نخواهی یافت.
(۸) میبیاور وشراب بده! که هرکس آگاه به غارتگری باد خزانی (مرگ) باشد به گلهای باغ دنیا (زندگانی) نمینازد.
(۹) حافظ که چنین رشته مراورید شعری را از خزینه طبع خود بیرون کشیده، این موهبت را از اثر تربیت و توجه آصف ثانی میداند.
پیام بگذارید