ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
بوی یک رنگی از این نقش نمیآید خیز
دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار
بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز
ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی
گوش بگشای که بلبل به فغان میگوید
خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی
گفتی از حافظ ما بوی ریا میآید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی
شرح ابیات غزل :
(1) ساقي! فصل بهار است و ابر بر لب جويبار سايه افكنده است من نمي گويم چه بكن، اگر اهل حالي خودت بگو.
(2) در نقش اين خرقه اثري از يكرنگي به چشم نمي خورد. برخيز و خرقه آلوده صوفي را با شراب ناب بشوي (تا پاك و يكرنگ شود).
(3) دنيا پست فطرت است به لطف و كَرَمش دل مبند. اي آدم دنيا ديده و باتجربه، از فرومايه انتظاز وفاي به عهد و يكرنگي نداشته باش.
(4) دو اندرز به تو مي دهم به گوش گير و به اندازه صد گنج از آنها بهره برداري كن: پيوسته به شادي و خوشدلي بپرداز و از عيب و ايرادگيري و چون و چرا بپرهيز.
(5) به شكرانه اينكه بار ديگر به فصل بهار رسيدي، نهال خير بنشان و راه محقّق و مسلّم شده را در پيش بگير.
(6) اگر آرزوي ديدن روي محبوبِ خود را داري، دل خود را صيقل و شفاف كن تا به صورت آينه درآيد وگرنه هرگز در صفحه آهن و روي معمولي و كدر، تصوير گل و نسرين بازتابي ندارد و ديده نمي شود.
(7) گوش خود را باز كن و بشنو كه بلبل با صداي بلند آواز مي دهد كه اي بزرگوار، كوتاهي مكن و بر آن باش كه گل كاميابي را ببويي.
(8) گفته يي كه در حافظِ ما نشانه هايي از دورنگي و ريا ديده مي شود آفرين بر اين گفته و نَفَسِ گرم تو كه خوب دريافته يي!
پیام بگذارید