غزل شمارهٔ ۴۸۹ به همراه معنی ابیات غزل

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۴۸۹ به همراه معنی ابیات غزل

غزل شمارهٔ ۴۸۹ به همراه معنی ابیات غزلزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی

در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی

کلک تو بارک الله بر ملک و دین گشاده

صد چشمه آب حیوان از قطره سیاهی

بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم

ملک آن توست و خاتم فرمای هر چه خواهی

در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید

بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی

باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی

مرغان قاف دانند آیین پادشاهی

تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب

تنها جهان بگیرد بی منت سپاهی

کلک تو خوش نویسد در شان یار و اغیار

تعویذ جان فزایی افسون عمر کاهی

ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت

و ای دولت تو ایمن از وصمت تباهی

ساقی بیار آبی از چشمه خرابات

تا خرقه‌ها بشوییم از عجب خانقاهی

عمریست پادشاها کز می تهیست جامم

اینک ز بنده دعوی و از محتسب گواهی

گر پرتوی ز تیغت بر کان و معدن افتد

یاقوت سرخ رو را بخشند رنگ کاهی

دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان

گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی

جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد

ما را چگونه زیبد دعوی بی‌گناهی

حافظ چو پادشاهت گه گاه می‌برد نام

رنجش ز بخت منما بازآ به عذرخواهی

 

شرح ابیات غزل :

(1)   اي آنكه نور پادشاهي در چهره ات نمايان و انديشه هاي بسيار در معرفت خداشناسي، در فكر تو پنهان است.

(2)   آفرين بر قلم تو كه از يك چكيده سياه مركّب، صدها چشمه آب حيات بر پهنه كشور و حوزه شريعت جاري ساخته است.

(3)   پرتو فيض بخش اسم اعظم خدا براي ديو كارساز نيست سلطنت و انگشتري از آن توست هرچه خواهي امر فرما.

(4)   هركس در عقل و دانش حضرت سليمان ترديد كند مرغ و ماهي (بي عقل ها) بر عقل و دانش او مي‌خندند.

(5)   هرچند بازِ شكاري هم گاهگاه كلاهكي بر سر مي گذارد اما راه و روش پادشاهي را سيمرغ ها و عنقاها و مرغان كوه قاف مي دانند.

(6)    آن شمشيري كه تيغه او از فيض آسماني آبدار و بُرَّنده شود به تنهايي و بدون منّت كشيدن از سپاهيان، دنيا را خواهد گرفت.

(7)   قلم تو چه خوب در حقّ دوستان دعاي طول عمر و درباره دشمنان جادوي كوتاهي عمر را نوشته و رقم مي‌زند.

(8)   اي آنكه ماهيت وجود تو از اكسير شرف و بزرگي تشكيل و دستگاه حكومت تو از آفت خرابي در امان است… .

(9)   اگر نور شمشير تو بر معدن ياقوت بيفتد، از شدت ترس به چهره سرخ ياقوت، رنگ زردِ كاه خواهد نشست.

(10)    اي پادشاه، چندي است كه جامم از باده تهي است و بر اين ادعايي كه مي كنم محتسب شهادت خواهد داد.

(11)    اطمينان دارم كه اگر از نسيم سحري احوال بندگان را (مرا) بپرسي، بر بيچارگي شب زنده داران دلت به رحم خواهد آمد.

(12)    ساقي از چشمه خرابات و ميخانه آبي بياور تا با آن لكه هاي غرور و خودبيني را از خرقه هاي خود بشوييم.

(13)    حافظ از آنجايي كه گاهگاه پادشاه نامي از تو مي برد، از بخت بد خود گله مكن و براي پوزش خواهي به سوي او بازگرد.

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type