به چشم کردهام ابروی ماه سیمایی
خیال سبزخطی نقش بستهام جایی
امید هست که منشور عشقبازی من
از آن کمانچه ابرو رسد به طغرایی
سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت
در آرزوی سر و چشم مجلس آرایی
مکدر است دل آتش به خرقه خواهم زد
بیا ببین که که را میکند تماشایی
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید
که میرویم به داغ بلندبالایی
زمام دل به کسی دادهام من درویش
که نیستش به کس از تاج و تخت پروایی
در آن مقام که خوبان ز غمزه تیغ زنند
عجب مدار سری اوفتاده در پایی
مرا که از رخ او ماه در شبستان است
کجا بود به فروغ ستاره پروایی
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر او تمنایی
درر ز شوق برآرند ماهیان به نثار
اگر سفینه حافظ رسد به دریایی
شرح ابیات غزل :
(1) ابروي ماه رخساري را نشان كرده و برگزيده ام و صورت خيالي نوجواني را كه در جايي (محلي) است در دل خود نقش بسته ام.
(2) (و) انتظار دارم كه فرمان عشقبازي و مهرورزيِ من از آن منحني ابرو به امضاء و تأييد برسد.
(3) در انتظار ديدار سر و چشم محبوبي كه مجلس آرا و نقل محفل است مغزم از كار و چشمم به سوزش افتاد.
(4) دلم (از صوفي گري) تيره و تار گرفته است. خرقهام را به آتش خواهم كشيد. بيا و تماشا كن كه ارزش ديدن را دارد.
(5) به هنگام مرگ، تابوتِ ما را از چوب سرو بسازيد، زيرا با داغ حسرتِ ديدارِ سرو قدّيْ از اين دنيا مي رويم.
(6) من بينوا اختيار دل خود را به دست كسي داده ام كه از اثر دل مشغولي به تاج و تخت، مجالي براي التفات به ديگران ندارد.
(7) در جايي كه خوبرويان با اشارات تيغ ابرو و غمزه چشم آدمي را از پاي در مي آورند، اگر سري در پيش پايي افتاده باشد تعجّب مكن.
(8) من كه خوابگاهم از ماه چهره او روشن است، پروايي كه به پرتو ستاره يي توجه كنم در خود نمي بينم.
(9) نعمت هاي بهشت چه ارزشي دارد؟ به دنبال خشنودي خاطر محبوب باش، چرا كه حيف است كه از دوست جز رضاي دوست چيز ديگري خواست.
(10) اگر دفتر و ديوان اشعار حافظ را به كنار دريا ببري، ماهيان از شوق مرواريدها را از ته دريا برآورده نثار ميكنند.
پیام بگذارید