غزل شمارهٔ ۴۹۳ به همراه معنی ابیات غزل

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۴۹۳ به همراه معنی ابیات غزل

غزل شمارهٔ ۴۹۳ به همراه معنی ابیات غزلزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم

گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی

صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند

این است حریف ای دل تا باد نپیمایی

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم

رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی

ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

ای درد توام درمان در بستر ناکامی

و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی

فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست

کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی

زین دایره مینا خونین جگرم می ده

تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد

شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

 

شرح ابیات غزل :

  1.   اي سرور زيبارويان، فرياد از دست اندوه جدايي تو. دل دوري تو جانش به لب رسيد، وقت آن رسيده كه بازگردي.
  2.    دور از جان تو، اشتياق و آرزومندي كاري به سرم آورده كه صبر و تحمل مرا از كفم ربوده است.
  3.    اي آنكه دردِ (عشق) تو سبب درمان من كه در بستر ناكامي افتاده ام و ياد تو هم نفسِ من در گوشه تنهايي است …
  4.    ما مانند نقطه مركز دايره سرنوشت بي حركت و تَسليميم، آنچه تو (درباره ما) انديشي عين لطف و آنچه تو بگويي (بر ما) واجب است.
  5.    در عالم رندي و آزادگي، طبق فكر و خواسته و اراده خود عمل كردن جايز نيست. در مذهب رندان، خودبيني و خودكامگي، خلاف و كفر است.
  6.     خدايا! اين نكته لطيف را با چه كسي مي توان در ميان نهاد كه آن معشوقِ همگان، روي خود را به كسي نشان نداد.
  7.    ديشب با باد صبا از دست زلف او گله مي كردم، گفت اشتباه مي كني و از اين انديشه جنون آميز درگذر…
  8.    (چرا كه) اينجا (در زلف او) صد باد صبا با پاي در زنجير به رقص و پايكوبي مشغولند. حريف و همدم زلف او، اين چنين بايد باشد. باشد كه ديگر حرف و كار بيهوده از تو سر نزند.
  9.    اي ساقي! گلزار پر از گل سرخ را بدون روي تو، رنگ و بويي نيست با اندام مانند شمشادِ خود بخرام تا باغ را آرايش دهي.
  10.     همواره گل بوستان زندگي تر و تازه نمي ماند. هنگام توانايي به فرياد بينوايان برس.
  11.     از اين سپهر منحني آبي رنگ دلم خون است. (اي ساقي) شراب بياور تا اين مشكل خود را در ساغر آبي رنگ و به كمك اين ساغر بينايي حل كنم.
  12.     حافظ، شب فراق سپري شد و نسيم خوش وصل وزيدن گرفت. اي عاشق بيدل و شيفته، اين شادي بر تو مبارك باشد.

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type