ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی
هر جا که روی زود پشیمان به درآیی
هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش
آدم صفت از روضه رضوان به درآیی
شاید که به آبی فلکت دست نگیرد
گر تشنه لب از چشمه حیوان به درآیی
جان میدهم از حسرت دیدار تو چون صبح
باشد که چو خورشید درخشان به درآیی
چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت
کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآیی
بر رهگذرت بستهام از دیده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی
حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو
بازآید و از کلبه احزان به درآیی
شرح ابیات غزل :
- اي دل اگر از چاه زنخدان آن محبوب درآيي، هر جاي ديگر بروي پشيمان شده باز ميگردي.
- به هوش باش كه اگر به حرف هاي اغواگرانه نفس گوش فرا دهي مثل آدم ابو البشر از باغ بهشت رانده ميشوي.
- اگر به چشمه آب حيوان دست يافتي و از آن ننوشيدي، امكان دارد كه روزگار با جرعه آبي ترا ياري نكند.
- در آرزوي اينكه چون مهر جهانتاب سر برآوري، مانند فرجه بامدادي در آرزوي ديدن رويت از دست ميروم.
- مانند باد صبا آنقدر دعا و نيايش كرده در تو بدمم تا مانند گل، شاد و خندان از تنگناي غنچه بيرون بيايي.
- در شب سياه فراق تو جانم به لب رسيده است، وقت آن است كه مانند ماه تابان سر برآوري.
- جويهاي زيادي از اشك چشم بر خاكِ درِ آستانه تو جاري ساخته ام به اميد اينكه مانند سرو خرامان از خانه به درآمده در كنار من جاي بگيري.
- حافظ، انديشه بد به دل راه نده كه آن يوسف زيباروي عاقبت بر ميگردد و تو از كلبه احزان بيرون خواهي آمد.
پیام بگذارید