غزل شمارهٔ ۵۰

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۵۰

غزل شمارهٔ ۵۰زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است

بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است

گرت ز دست برآید مراد خاطر ما

به دست باش که خیری به جای خویشتن است

به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع

شبان تیره مرادم فنای خویشتن است

چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل

مکن که آن گل خندان برای خویشتن است

به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج

که نافه‌هاش ز بند قبای خویشتن است

مرو به خانه ارباب بی‌مروت دهر

که گنج عافیتت در سرای خویشتن است

بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او

هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است

 

 

(۱) دلی را که در دام زلف تو به دست خود گرفتار شده و خود را پای بند کرده با غمزه و ناز بکش که سزای او همین است.

(۲) اگر از دستت برمی‌آید که آرزو و مراد خاطر ما را برآوری کوتاهی مکن که کار خیری در خور و سزاوار و به جاست.

(۳) ای بت‌شیرین دهان، سوگند به جان تو که در شبهای تار، به مانند شمع درسوز و گداز و هدفم محو و نابودی خویشتن است.

(۴) ای بلبل، آن گاه که اراده تو بر پذیرش عشق گل قرار گرفت به تو گفتم دست از این کار بدار که آن گل خندان به تو بی‌‌اعتنا و در فکر مصالح خویش است.

(۵) گل نیازی به بوی مشک چین و طنازی دلبران چگل ندارد که او همه را از خود دارد.

(۶) به در خانه دنیاداران بی‌انصاف روی مکن که گنج خیر و سلامت تو در کنج خانه خودت نهفته است.

(۷) حافظ بر سر شرطی که در راه عشق بازی او بسته بود سوخت و از پای درآمد اما هنوز بر سر عهد و پیمان خود استوار است.

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type