دل سراپرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
من که سر درنیاورم به دو کون
گردنم زیر بار منت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست
گر من آلوده دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست
من که باشم در آن حرم که صبا
پرده دار حریم حرمت اوست
بی خیالش مباد منظر چشم
زان که این گوشه جای خلوت اوست
هر گل نو که شد چمن آرای
ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست
ملکت عاشقی و گنج طرب
هر چه دارم ز یمن همت اوست
من و دل گر فدا شدیم چه باک
غرض اندر میان سلامت اوست
فقر ظاهر مبین که حافظ را
سینه گنجینه محبت اوست
(۱) دل، جایگاه شکوهمند عشق و دوستی و دیده آیینهدار و ببینده چهره اوست.
(۲) من که در برابر دو دنیا سرفرود نمیآوردم، بار منت او را برگردن خود دارم.
(۳) طوبی برای تو و قامت یار برای ما (که) اندیشه هرکس به قدر و اندازه اراده و آرزوی اوست.
(۴) چه باک از گناهکاری من که عالم به پاکی و بیگناهی او گواهی دارند.
(۵) دوره زمانه مجنون سپری شده اینک نوبت ماست (چه) هرکسی را نوبتی کوتاه و زمانی محدود است.
(۶) هرچه از پادشاهی عشق و اندوخته سرور شادی داردم از برکت دولت و توجه اوست.
(۷) اگر من و دل هر دو از دست و از میان رفتیم باکی نیست. مقصود هردو، سلامتی وجود اوست.
(۸) به بینوایی ظاهر حافظ منگر که سینه او نگاهدار گنج مهر و محبت اوست.
پیام بگذارید