سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آینهها در مقابل رخ دوست
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورقهای غنچه تو بر توست
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله خودروست
(۱) این سر اخلاص و تسلیم ما و این آستانه و درگاه حضرت دوست که هرچه برای ما اتفاق میافتد (هرچه از روی سرما در میگذرد) برحسب میل و اراده اوست.
(۲) با اینکه ماه و خورشید را به مانند آینه دربرابر روی دوست قرار دادم و در آن نگریستم باز هم چهره کسی را همانند روی دوست ندیدم.
(۳) تا نسیم صبا که گشاینده برگهای به هم پیچیده و پراکننده عطر گل است چه گشایشی در دل تنگ و گرفته ما انجام دهد که دل ما نیز به مانند برگهای به هم پیچیده غنچه گل به هم فشرده و درهم است.
(۴) نه تنها من میخواره و بینوا و دردکش کارم به سبوکشی این میخانه دهر کشیده شده است، چه بسیار سرها که در این کارخانه دهر به صورت سبوی شکسته و خاک کوزهگری درآمده اند.
(۵) شاید تو موهای خود را که از آن بوی عنبر برمیخیزد شانه زدی زیرا باد خوشبو و خاک عنبربو شده است.
(۶) هربرگ گل چمنزار پیشکش روی چون گل تو و هر نهال سر و جویبار فدای قد و بالای تو باد.
(۷) (جایی که) زبان سخنگو و با اراده، در شرح اشتیاق و دلدادگی نارساست از خامه زبان بریده چه کاری بر میآید؟
(۸) خیال روی تو درخاطرم مصور شد، بدین سبب به مراد دل و دیدار تو دست خواهم یافت زیرا اگر فال نیکو آید حال نیکو گردد.
(۹) نه تنها در این زمان دل حافظ در آتش شوق و تمنا و وصال جانان میسوزد که از روز ازل و سرنوشت تا به امروز به مانند لاله صحرایی داغدار بوده است.
پیام بگذارید