غزل شمارهٔ ۵۹

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۵۹

غزل شمارهٔ ۵۹زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

دارم امید عاطفتی از جانب دوست

کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست

دانم که بگذرد ز سر جرم من که او

گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست

چندان گریستم که هر کس که برگذشت

در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست

هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان

موی است آن میان و ندانم که آن چه موست

دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت

از دیده‌ام که دم به دمش کار شست و شوست

بی گفت و گوی زلف تو دل را همی‌کشد

با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست

عمریست تا ز زلف تو بویی شنیده‌ام

زان بوی در مشام دل من هنوز بوست

حافظ بد است حال پریشان تو ولی

بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست

 

(۱) از درگاه دوست امید توجه و مهربانی دارم. گناه بزرگی کرده و به گذشت او دل بسته‌ام.

(۲) اطمینان دارم که از سر گناه من در می‌گذرد که هرچند رعنا و زیبا (بی‌اعتنا)ست، اما خلق و خوی فرشتگان (مهربانی) دارد.

(۳) آنچنان گریستم که هر رهگذری که در اشک روان من نگریست بلافاصله پرسید این چه جوی آبی است.

(۴) آنقدر آن دهان کوچک است که از آن نشانی دیده نمی‌شود و آنقدر آن کمر به مانند مو باریک است که نمی‌دانم آن کدام موست.

(۵) در شگفتم که چرا تصویر خیالی صورت دوست ازدیده‌ام، دیده‌یی که پیوسته کارش شست‌و‌شوی خود با اشک است محو نشد!

(۶) بی‌چون و چرا زلف تو دلها را به سوی خود، دربند می‌کشد. دیگر چه کسی با زلف دلربای تو جرأت گفت و شنود دارد؟

(۷) از آن زمان که بوئی از زلف تو شنیده‌ام دیرزمانی می‌گذرد و هنوز شامه دل من در آرزوی آن بو به سر می‌برد.

(۸) حافظ، حال پریشان تو زار است، اما از آنجایی که این پریشانی درآرزومندی زلف یار به تو دست داده مطلوب و خوش می‌باشد.

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type