صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفحهای از گیسوی معنبر دوست
به جان او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست
و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برای دیده بیاور غباری از در دوست
من گدا و تمنای وصل او هیهات
مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
دل صنوبریم همچو بید لرزان است
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست
اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست
(۱) آن نامهرسان گرامی که از سرزمین دوست رسید با خود دعایی به خط مشکبار دوست، برای حفظ جان من آورد.
(۲) (این نامه) چه نیکو از شکوه و زیبایی یار خبر میدهد و چه خوب و عالی از عزت و وقار و متانت او حکایت میکند.
(۳) به عنوان مژدگانی دل خود را به قاصد دادم و از اینکه این سکه تقلبی را پیشکش (قاصد) دوست کردم شرمندهام.
(۴) سپاس خدای را که ازمدد بخت موافق و همانطوری که آرزو میکردم کارهای دوست به خوبی پیشرفت دارد.
(۵) سپهر گردنده و ماه دور زننده را از خود اختیاری نیست و گردش آنها در دست اراده دوست قرار دارد.
(۶) اگر باد و توفان فتنه وآشوب، دنیا و آخرت را در هم ریزد، ما همچنان با چراغ دیده بر سر راه دوست، چشم انتظار اوییم.
(۷) ای نسیم سحری آن خاک خوشبختی را که در رهگذر و زیر پای دوست قرار دارد برای تقویت بینایی به چشمان من برسان.
(۸) ما سر نیاز با چشم باز بر آستانه دوست داریم تا چه کسی در کنار او درخواب ناز آرمیده باشد.
(۹) اگر دشمن به قصد آزار حافظ بدگویی او را میکند باکی نسبت سپاس خدای را که من در پیش دوست سرافکنده و شرمسار نیستم.
پیام بگذارید