غزل شمارهٔ ۶۲

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۶۲

غزل شمارهٔ ۶۲زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس

طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست

زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من

بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست

سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر

هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست

بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنک

دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست

گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا

خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست

میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق

ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست

حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز

زان که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست

 

 

(۱) ای قاصد مشتاقان و آرزومندان آفرین به تو، پیغام دوست را به من ده تا از روی رغبت و رضا جان خود را فدای نام او کنم.

(۲) پیوسته اوقات طوطی طبع سخن سازم از عشق دست‌یابی به شکر و بادام (لب و چشم) دوست مانند بلبلی محبوس در قفس سرگشته و حیران و در حال انتظار است.

(۳) زلف و خال چهره دوست به مانند دام و دانه است و من به امید دسترسی به دانه‌ در دام او افتادم.

(۴)هرکس، چون من در روز بی‌ابتدا و بی‌انتها که سرنوشت مقسوم، تقسیم می‌شد، یک پیمانه از جام دوست نوشید تا بامداد روز رستاخیز از مستی بیرون نمی‌آید.

(۵) از اشتیاق دیدار خود زیاده سخن نمی‌گویم که سبب روشن شدن و پافشاری و امتناع دوست و در نتیجه دردسر برای من خواهد شد.

(۶) اگر برای من امکان داشت خاکی را که در اثر گامها و زیرپای او عزت و شرف یافته چون سرمه به چشم می‌کشیدم.

(۷) من آرزوی دیدار او و او قصد دوری از مرا دارد و برای اینکه او به آرزوی خود نایل آید به ناچار دست از خواسته خود کشیدم.

(۸) حافظ در درد بی‌درمان وصال او بساز که این درد مداوم درمانی ندارد.

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type