اگر چه عرض هنر پیش یار بیادبیست
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست
پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست
در این چمن گل بی خار کس نچید آری
چراغ مصطفوی با شرار بولهبیست
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببیست
به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبیست
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده عنبیست
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مست خرابم صلاح بیادبیست
بیار می که چو حافظ هزارم استظهار
به گریه سحری و نیاز نیم شبیست
(۱) هرچند زبانم خاموش و اظهار فضل و هنر در حضور دوست برخلاف رسم ادب است اما زبان عربی من روان و برآن مسلط هستم.
(۲) (زمانهیی است که) پری زیباروی چهره خود را پوشیده و دیو زشتمنظر در حال ناز و کرشمه است و عقل حیران و سرگردان میشود که این دیگر چه نوع تردستی و شعبدهبازی است.
(۳) در این باغ جهان کسی گلی بیخار نچید. آری چراغ نورافشان شریعت محمدی را شرار ابولهب خار سر راه است.
(۴) در پی علت اینکه چرا دهر فرومایگان را پرورش و برتری میدهد مباش که بهانه دهر این است که کارش نیاز به دلیل و منطق ندارد.
(۵) من که ایوان و بارگاه نشیمنم سکوی میخانه و سرسرای خنک و سرپوشیده زیرزمین خمخانه است براپم طاق و رواق مجلل خانقاه و رباط پشیزی ارزش ندارد.
(۶) از آن سبب چهره زیبای دخترشراب در چشم ما عزیز است و به دیده ما نور میبخشد که به مانند نور در چشم ما نخست در حفاظ عنبی (انگوری) و سپس در پوشش زجاجی (شیشه) است.
(۷) اکنون دوای درد خود را از آن شربت نشاطآوری بخواه که درتنگ چینی و جام حلبی است.(۸) ای بزرگوار، من صاحب عقل و ادب و آدابدانی بسیار بودم اما اکنون که مست و از خود بیخود شدهام مصلحت را در این میبینم که بیادب و صریحاللهجه و افشاگر باشم.
(۹) شراب بیاور که (من هم) مانند حافظ امید و پشتگرمی فراوانی به گریه سحرگاهی و نماز و رازنیاز نیمشبی و بخشش خداوندی دارم.
پیام بگذارید