ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او
عکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست
میچکد شیر هنوز از لب همچون شکرش
گر چه در شیوه گری هر مژهاش قتالیست
ای که انگشت نمایی به کرم در همه شهر
وه که در کار غریبان عجبت اهمالیست
بعد از اینم نبود شائبه در جوهر فرد
که دهان تو در این نکته خوش استدلالیست
مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد
نیت خیر مگردان که مبارک فالیست
کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد
حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست
(۱) جانانه مهوش من، دراین هتفه از شهر بیرون رفته و دوری او در چشمم به درازی سالی آمده است. تو چه میدانی که حالت فراق و دوری تا چه حد دشوار است.
(۲) تَصویِر مردمک دیدهام به سبب نرمی و لطافت چهره دلدار در صورت او منعکس شد و او به گمانش که خال مشکینی را در آن چهره میبیند.
(۳) ( توگویی) هنوز از لب شکرین این نوجوان بوی شیر مادرمیآید هرچند که در دلبری و فریبندگی هر مژه او به مانند قاتل بیرحمی می ماند.
(۴) ای آنکه در همه شهر به بذل و بخشش مشهوری جای شگفتی است که نسبت به غریبان بیاعتنا و بیتوجهی.
(۵) از این پس در وجود کوچکترین ذره اتمی تردیدی به دل راه نمیدهم چرا که بهترین مثال و درستی این معنا دهان تست.
(۶) خبر خوشی رسیده که از سوی ما خواهی گذشت این نیت خیر را تغییر مده که پیشامد و اتفاق نیکویی است.
(۷) تن خسته و ناتوان حافظ با چه تدبیری بار غمت را که چون کوهی سنگین است بکشد که از شدت ناله و زاری به مانند نی بوریا لاغر شده است.
پیام بگذارید