غزل شمارهٔ ۷۰

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۷۰

غزل شمارهٔ ۷۰زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست

دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست

اشکم احرام طواف حرمت می‌بندد

گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست

بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشی

طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست

عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار

مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست

عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد

هر که را در طلبت همت او قاصر نیست

از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز

زان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست

من که در آتش سودای تو آهی نزنم

کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست

روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم

که پریشانی این سلسله را آخر نیست

سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست

کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست

 

 

(۱) مردمک دیده ما جز به صورت تو به جای دیگری نمی‌نگرد و دل سرگشته ما جز با تو با دیگری سرگفتگو ندارد.

(۲) اشکم نیت گشتن به دور دیده یعنی به دورجایگاه مقدس تو را کرده هرچند که پیوسته با خون دل مجروحم ممزوج و لحظه‌یی پاک و خالص نیست.

(۳) جبرئیل این مرغ درخت سدره‌المنتهای بهشتی اگر در هوای تو پرواز نکند مانند مرغ هوا، دربند ودام قفس گرفتار باد.

(۴) برعاشق تهیدستی که دلش را چون سکه بی‌اعتباری به پای تو ارزانی داشت خورده مگیر، چرا که او قادر به نثار کردن سکه درست رایج و روان‌بین مردم نیست.

(۵) عاقبت دست خواستگاری که بلند همت و کوشا باشد به دامان سرو بلند دلدار خود خواهد رسید.

(۶) چه جای صحبت از مرده زنده کردن حضرت عیسی است که او مهارت روح‌افزایی و روح‌بخشی لبهای تو را ندارد.

(۷) الف: چگونه به من که در آتش سوزان سودای محبت تو حتی لبم برای آه کشیدن از هم باز نمی‌شود می‌توان نسبت بی‌صبری داد؟

(۸) روز اول که نگاهم به سر زلف تو افتاد به خود گفتم پریشانی این سلسه و پریشان حالیها را پایانی نیست.

(۹) نه تنها دل حافظ در آرزوی رسیدن به وصال تو به سر می‌برد، آن کسی که چنین آرزویی را در سر نمی‌پروراند کیست؟

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type