جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سر مرا بجز این در حواله گاهی نیست
عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم
که تیغ ما بجز از نالهای و آهی نیست
چرا ز کوی خرابات روی برتابم
کز این به هم به جهان هیچ رسم و راهی نیست
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر
بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست
غلام نرگس جماش آن سهی سروم
که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسن
که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست
چنین که از همه سو دام راه میبینم
به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست
خزینه دل حافظ به زلف و خال مده
که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست
(۱) برای من پناهگاهی غیر از درگاه تو وبرای سر من مرجع و خانه امیدی به غیر از در تو حواله نشده است.
(۲) اگر دشمن بر روی من شمشیر بکشد، تسلیم میشوم زیرا که سلاحی به غیر از ناله و آه در اختیار ندارم.
(۳) چرا از کوی خرابات و میخانه پا بکشم؟ و حال آنکه برای (تزکیه) من بهتر از این راه و رسمی وجود ندارد.
(۴) اگر دست روزگار به خرمن حیات من آتش بزند باکی نیست. بگذار بسوزد که برای من ارزش کاهی را ندارد.
(۵) من بنده آن چشم شوخ و مست دلداری خوش اندامم که از شدت مستی غرور به سوی کسی نمینگرد.
(۶) هرچه دلت میخواهد بکن، مردمآزاری مکن که در دین و آیین ما به غیر از مردم آزاری کار دیگری گناه به حساب نمیآید.
(۷) ای پادشاه شهر زیبایان و زیبارویان، آهسته بران که در سراسر راهت مردمان از جور زیبایان و به امید دادخوهی درانتظار دیدار تواند.
(۸) مأمورین مردم آزار بر سراسر شهر مسلطند و پیر پیرهیزکار گوشهنشینی نیست که تیرآهی از دل برکشد و در کمان دعا نهاده به سوی آنها پرتاب کرده و آنها را از پای درآورد.
(۹) این گونه که از هر سو در راهم دام گسترده شده جز اینکه به زیر چتر حمایت زلفهای او پناه ببرم چاره دیگری ندارم.
(۱۰) خزینه محبت دل حافظ را که در اختیار گرفتهیی به دست زلف و خال سیاه خود مسپار که نگهداری چنین مخزنی در عهده هر سیاهی نیست.
پیام بگذارید