غزل شمارهٔ ۷۸

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۷۸

غزل شمارهٔ ۷۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت

بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت

یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم

افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت

بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار

حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت

با این همه هر آن که نه خواری کشید از او

هر جا که رفت هیچ کسش محترم نداشت

ساقی بیار باده و با محتسب بگو

انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت

هر راهرو که ره به حریم درش نبرد

مسکین برید وادی و ره در حرم نداشت

حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی

هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت

 

 

(۱) دیدی که یار قصد دیگری غیر از جور وظلم نداشت پیمان خود را شکست و از غم ما غمی به دل راه نداد.

(۲) خدایا او را ببخش، هرچند که کبوتر دل مرا گرفت و کشت و حرمت صید حرم دل را نگاه نداشت.

(۳) این از بخت بد خودم بود که به من جفا رسید وگرنه نمی‌توان راه و رسم مهربانی و بزرگواری یار را نادیده گرفت.

(۴) با همه این احوال هرکس از دست او رنج وزبونی نکشید هرکجا رفت مورد احترام کسی واقع نشد.

(۵) ساقی جام‌باده بیاور و به مخالفین ما بگو که بیهوده منکر اعتقاد ما نشوند زیرا جمشید همچنین جامی در اختیار نداشت.

(۶) چه بسیار سالک و پوینده راه که با آنکه رنج راه را به خود هموار کرد، به اطراف حرم نرسید و در حرم راه نیافت.

(۷) حافظ تو گوی فصاحت را از میدان دربرده در اختیار‌گیر که مدعی تو نه هنری دارد و نه از هنر خبری.

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type