کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت
من و شراب فرح بخش و یار حورسرشت
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز
که خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت
چمن حکایت اردیبهشت میگوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت
به می عمارت دل کن که این جهان خراب
بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت
وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت
مکن به نامه سیاهی ملامت من مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت
قدم دریغ مدار از جنازه حافظ
که گر چه غرق گناه است میرود به بهشت
(۱) اکنون که از طرف باغ و بوستان نسیمی مانند باد بهشتی در حال وزیدن است، کار من نوشیدن شراب شادیآور و معاشرت با زیباروی چون حور بهشتی است.
(۲) امروز چرا گدا ادعای پادشاهی نکند که (برای او) سایه ابر چون خرگاه سلطنتی و لب کشتزار به مانند بزمگاه شاهی است.
(۳) دراین ماه اردیبهشت چمن به زبان حال میگوید، کسی که به امید بهشت نسیه فردا، این بهشت نقد موجود را از دست میدهد، اهل معرفت و بینش نیست.
(۴) دل و جان را با میآباد نگهدار که این دنیای خراب درکارآن است که از خاک پیکر ما خشت زده خود را آباد نگهدارد.
(۵) از دشمن انتظار وفا و مساعدت نداشته باش که هرگاه نور معبد توحیدی را از چراغ کنیسه کفار به وامگیری روشنایی و صفایی عایدت نخواهد شد.
(۶) مرا به خاطر اینکه نامه اعمالم سیاه است سرزنش مکن کسی چه میداند که دست سرنوشت بر پیشانی او چه خطی رقم زده است.
(۷) از تشییع جنازه و بدرقه پیکر حافظ قدمی چند دریغ مدار که هرچند (به پندار تو) غرق دریای گناهست اما به بهشت میرود.
پیام بگذارید