غزل شمارهٔ ۸

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۸

غزل شمارهٔ ۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

ساقیا برخیز و درده جام را

خاک بر سر کن غم ایام را

ساغر می بر کفم نه تا ز بر

برکشم این دلق ازرق فام را

گر چه بدنامیست نزد عاقلان

ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

باده درده چند از این باد غرور

خاک بر سر نفس نافرجام را

دود آه سینهٔ نالان من

سوخت این افسردگان خام را

محرم راز دل شیدای خود

کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

با دلارامی مرا خاطر خوش است

کز دلم یک باره برد آرام را

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن

هر که دید آن سرو سیم اندام را

صبر کن حافظ به سختی روز و شب

عاقبت روزی بیابی کام را

 

 

شرح غزل “ساقیا برخیز و درده جام را”

1.ساقیا برخیز و جام شراب بده؛ غم روزگار را خوار و زبون ساز و زیر خاک مدفون کن.

2.پیاله می را به دستم بده تا این دلق کبود رنگ را از سر بیرون بکشم.

3.گر چه نزد عاقلان سبب بدنامی می گردد؛ ما پای بند نام و ننگ نیستیم.

4.باده بده، چقدر کبر و غرور ؛ خاک بر سر جسم انسانی که سرانجام خوشی ندارد.

5.آهی که مانند دود از سینه ی نالان من بیرون می آید؛ این گروه دلمرده ی بی تجربه را سوزانید.

6.کسی را از خاص و عام محرم را ز دل آشفته و عاشق پیشه خود نمی بینم.

7.به محبوبی آرام بخش دل تعلق خاطر یافته ام؛ محبوبی که یکباره قرار و آرام را از دل من برده است.

8.هر کس که آن محبوب خوش قد و بالا و اندام مثل نقره سپیدش را دید، دیگر به سرو چمن نگاه نخواهد کرد- قد و بالای سرو در نظرش حقیر می آید.

9.حافظ ، شب و روز تحمل سختی کن؛ سرانجام روزی به آرزوی خودخواهی رسید.

 

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type