ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محراب ابرویت بنما تا سحرگهی
دست دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت
خواهم که پیش میرمت ای بیوفا طبیب
بیمار بازپرس که در انتظارمت
صد جوی آب بستهام از دیده بر کنار
بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت
خونم بریخت و از غم عشقم خلاص داد
منت پذیر غمزه خنجر گذارمت
میگریم و مرادم از این سیل اشکبار
تخم محبت است که در دل بکارمت
بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل
در پای دم به دم گهر از دیده بارمت
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست
فی الجمله میکنی و فرو میگذارمت
(۱) ای ناپیدا و دور از دیدگاه دیدگان، تو را به خدا میسپارم. آتش به جانم زدی، با این حال از دل و جان تو را دوست میدارم.
(۲) باور مکن که تا با کفن به زیر خاک نرفتهام از دامت تو دست بردارم.
(۳) ابروی هلالی و محرابیت را به من نشان بده تا سحرگاهی دستها را به دعا برداشته و برگردن تو بیاویزم.
(۴) اگر لازم باشد که سرچاه بابل و نزد هاروت هم بروم میروم (و با آموختن سحر) صدگونه جادو میکنم تا تو را نزد خود آورم.
(۵) ای طبیب بیوفا در انتظار توام تا از بیمارت حال بپرسی، میخواهم که در پیش تو بمیرم.
(۶) از دیدگان صدجوی آب گرداگرد خود روان کردهام، به امید اینکه بذر مهر و وفا دردل تو کاشته و محبت تو را به خود جلب نمایم.
(۷) از دیدگان صدجوی آب گرداگرد خود روان کردهام، به امید اینکه بذر مهر و وفا در دل تو کاشته و محبت تو را به خود جلب نمایم.
(۸)حافظ، گرایش به شراب و محبوب و عیاری شایسته حال و شأن تو نیست. به هرحال این کارها را میکنی و من آنها را ندیده میگیرم.
پیام بگذارید