غزل شمارهٔ ۹۳

خانهحافظغزلیاتغزل شمارهٔ ۹۳

غزل شمارهٔ ۹۳زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • حافظ

چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت

حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت

به نوک خامه رقم کرده‌ای سلام مرا

که کارخانه دوران مباد بی رقمت

نگویم از من بی‌دل به سهو کردی یاد

که در حساب خرد نیست سهو بر قلمت

مرا ذلیل مگردان به شکر این نعمت

که داشت دولت سرمد عزیز و محترمت

بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد

که گر سرم برود برندارم از قدمت

ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتی

که لاله بردمد از خاک کشتگان غمت

روان تشنه ما را به جرعه‌ای دریاب

چو می‌دهند زلال خضر ز جام جمت

همیشه وقت تو ای عیسی صبا خوش باد

که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت

 

(۱) چه لطف و موهبتی بود که به ناگاه تراوش مرکب خامه تو حقوق خدمت سابق ما را در پیشگام کرم و بزرگواری تو مطرح ساخت.

(۲)  با نوک قلم مرا به سلامی یادآور شده‌یی که (دعا می‌کنم که) گردش روزگار بدون حکم و فرمان تو برپا نباشد.

(۳) منظورم این نیست که اشتباهی از من بی‌قرار یاد کرده‌یی. چرا که به حکم عقل و منطق اشتباهی برقلم تو جاری نمی‌شود.

(۴) به شکرانه این توفیق که اقبال جاویدان و بخت پایدار، تو را عزیز و محترم گردانیده است مرا خوار و بی‌مقدار مکن.

(۵) بیا که برآنم تا با سرزلف تو پیمان ببندم که در راه تو هرگاه سرم را هم ا زدست بدهم آن را از پیش پای تو برندارم.

(۶) دلت از چگونگی حال ما زمانی آگاه می‌شود که از خاک کشتگان غمت لاله بروید.

(۷) چون آب حیات‌بخش خضر از جام جمشیدی به تو عنایت می‌شود، از آن زلال، جرعه‌یی هم به جان تشنه ما برسان.

(۸) این باد صبا که دم روح‌بخش تو جان پژمرده حافظ را شاداب و زنده کرد هیشه ایام به کامت باد.

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type