غزل شمارهٔ ۱۰۳۴

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۱۰۳۴

غزل شمارهٔ ۱۰۳۴زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

بی‌یأس دل از هرچه نداردگله دارد

ناسودن دست تو هزار آبله دارد

محمل‌کش مجنون‌روشان بی ‌سر و پایی‌ست

این قافلهٔ اشک عجب راحله دارد

از عالم نـیرنگ املِ هیچِ مپرسید

آفاق‌، شرر فرصت و، زاهد چله دارد

از خار کند شکوه ‌گل آبلهٔ من

آیینه گر از شوخی جوهر گله دارد

یک نچه به صد رنگ‌گل‌افشان خیال ست

یکتایی او اینقدرم ده دله دارد

نگذشته ز سر راه به جایی نتوان برد

هشدار که پای تو همین آبله دارد

دل محوگداز است چه در هجر چه در وصل

این آینه در آب شدن حوصله دارد

دور شکم اهل دول بین و دهل زن

کاین طایفه را تخم امل حامله دارد

هرجا روی از برق فنا جان نتوان برد

عمری‌ست‌که آتش پی این قافله دارد

دنیا الم غفلت و عقبا غم اعمال

آسودگی از ما دو جهان فاصله دارد

بیدل من و آن نظم که هر مصرع شوخش

چون سرو ز آزادی غمها صله دارد

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type