غزل شمارهٔ ۱۲۷۸

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۱۲۷۸

غزل شمارهٔ ۱۲۷۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

ز هستی قطع‌کن‌ گر میل راحت در نمود آمد

چو حیرت صاف ما در دست تا مژگان فرود آمد

نماز ما ضعیفان معبد دیگر نمی‌خواهد

شکست‌آنجا که‌شدمحراب‌طاقت‌درسجود آمد

چه دارد سیر امکان جز امید خاک ‌گردیدن

درین حرمانسرا هرکس عدم مشتاق بود آمد

ز وضع زندگی طرفی نبستم جز به نومیدی

چه سازم این ندامت‌ساز پر عبرت سرود آمد

به این عجزی‌که در بنیاد سعی خویش می‌بینم

شوم گر سایه از دیوار نتوانم فرود آمد

ندانم دامن زلف که از کف داده‌ام یارب

صدای دست برهم سودنم پر مشک سود آمد

گرانست از سماجت‌گر همه آب بقا باشد

به مجلس چون نفس بر لب نباید زود زود آمد

ز هستی تا نگشم منفعل آهم نجست از دل

عرق آبی به رویم زد که این اخگر به دود آمد

ز استغنا چو بیدل داشتم امید تشریفی

گسستن از دو عالم ‌کسوتم را تار و پود آمد

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type