غزل شمارهٔ ۱۲۸۹

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۱۲۸۹

غزل شمارهٔ ۱۲۸۹زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

اگر درد طلب این گردم از رفتار جوشاند

صدای ‌پای من خون از رگ کهسار جوشاند

چه اقبال ‌است یا رب دود سودای محبت را

که ‌شمع از رشته‌ای‌ کز پا کشد دستار جوشاند

رموز یأس‌ می‌پوشم به ستر عجز می‌کوشم

که می‌ترسم شکست بال من منقار جوشاند

چه تدبیر از بنای سایه پردازد غم هستی

مگر برخیزم ازخود تا هوا دیوار جوشاند

مشوران از تکلف آنقدر طبع ملایم را

که آتش می‌شود آبی‌ که ‌کس بسیار جوشاند

به‌اظهار یقین هم غرّهٔ دعوی مشو چندان

کز انگشت‌ شهادت صورت زنهار جوشاند

به‌خاموشی امان‌خواه از چنین هنگامهٔ باطل

که حرف حق چو منصور از زبانها دار جوشاند

دل هر دانه می‌باشد به چندین ریشه آبستن

گریبان ‌گر درد یک سبحه صد زنار جوشاند

من و آن بستر ضعفی‌که افسون ادب آنجا

صدا را خفته چون رگ از تن بیمار جوشاند

قیامت می‌برم بر چرخ و از فکر خودم غافل

حیا ای کاش چون صبحم گریبان ‌وار جوشاند

جمال مدعا روشن نشد از صیقل دیگر

مگر خاکستر از آیینه‌ام دیدار جوشاند

به کلفت ساختم از امتداد زندگی بیدل

چو آب استادگی از حد برد زنگار جوشاند

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type