غزل شمارهٔ ۱۲۹۰

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۱۲۹۰

غزل شمارهٔ ۱۲۹۰زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

دل به قید جسم از علم یقین بیگانه ماند

کنج ما را خاک خورد از بسکه در ویرانه ماند

سبحه آخر از خط زنار سر بیرون نبرد

درکمند الفت یک ریشه چندین دانه ماند

در تحیر رفت عمر و جای دل پیدا نشد

چون ‌کمان حلقه‌، چشم ما به راه خانه ماند

شور سودای تو از دلهای مشتاقان نرفت

عالمی زین انجمن بر در زد و دیوانه ماند

مدتی مجنون ما بر وهم وظن خط می‌کشید

طرح آن مسطر به یاد لغزش مستانه ماند

در خراباتی که از شرم نگاهت دم زدند

شورمستی خول شد وسربرخط پیمانه ماند

ساز عمر رفته جز افسوس آهنگی نداشت

زان همه خوابی‌که من دیدم همین افسانه ماند

شوخ ‌چشمان را ادب در خلوت دل ره نداد

حلقه‌ها بیرون در زین وضع ‌گستاخانه ماند

دل فسرد و آرزوها در کنارش داغ شد

بر مزار شمع جای ‌گل پر پروانه ماند

آخرکارم نفس در عالم تدبیر سوخت

هرسر مویی‌که من تک می‌زدم در شانه ماند

حال من بیدل نمی‌ارزد به استقبال وهم

صورت امروز خود دیدم غم فردا نماند

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type