غزل شمارهٔ ۱۳۳

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۱۳۳

غزل شمارهٔ ۱۳۳زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

شدی پیر وهمان دربند غفلت می‌کنی جان را

به‌پشت خم‌کشی تاکی چوگردون بار امکان را

رباضت غره دارد زاهدان را لیک ازبن غافل

گه از خودگرتهی‌گشتند برگردند همیان را

بود سازتجرد لازم قبطع تعلفها-

برش رد به عرض بی‌نیامی تیغ عریان را

مروت‌گر دلیل همت اهل‌کرم باشد

چرا بر خاک ریزد آبروی ابر نیسان را

جهان از شور دلها خانهٔ زنجیر خواهد شد

میفشان بی‌تکلف دامن زلف پریشان را

به ذوق کامرانیهای عیش‌آباد رسوایی

ز شادی لب نمی‌آید به هم چاک‌گریبان را

دل از سطر نفس یک‌سرپیام شبهه می‌خواند

دبیر ناز بر مکتوب ما ننوشت عنوان را

مروت‌کیشی الفت‌، وفا مشتاق بوداما

غرور حسن رنگ ما تصورکرد پیمان را

به مضراب سبب آهنگ اسرارم نمی‌بالد

پریدنفای چشمم بال نگرفته‌ست مژگان را

به جزتسلیم‌، ساز جرأت دیگر نمی‌بینم

خمیدن می‌کشد بیدل کمان ناتوانان را

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type