غزل شمارهٔ ۱۴۹۰

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۱۴۹۰

غزل شمارهٔ ۱۴۹۰زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

سجدهٔ خاک درت هرکه تمنایش بود

هر کجا سود قدم بر سر من پایش بود

علم همت عشاق نگونی نکشد

خاکشان پی سپر قامت رعنایش بود

موج را هرزه‌دویها ز گهر دور انداخت

آبرو در قدم آبله‌فرسایش بود

دل تغافل زد از آگاهی و ما آب شدیم

انفعال همه کس شوخی تنهایش بود

وصل حسنی به رخش آب زد آیینهٔ شرم

وضع آغوش تو صفر عرق افزایش بود

داغ شد حیرت و زان جلوه به رنگی نرسید

چه توان‌کرد پس پرده تماشایش بود

عمر چون شهرت عنقا به غم شبهه‌گذشت

کس نشد محرم اسمی که مسمایش بود

آه یک داغ پیامی به دل ما نرساند

قاصد شمع به مطلب همه اعضایش بود

دوری مقصد یی باختهٔ یکدگربم

هرکه دی محو شد امروزتو فردایش بود

کردم از هرکه درس خانه سراغ تحقیق

گفت از آمدنت پیش همین جایش بود

بیدل از بزم هوس سیر ندامت‌کردیم

سودن دست بهم قلقل مینایش بود

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type