غزل شمارهٔ ۱۵۱۷

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۱۵۱۷

غزل شمارهٔ ۱۵۱۷زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

به نظم عمرکه سر تا سرش روانی بود

خیال هستی موهوم سکته‌خوانی بود

چه رنگها که ندادم به بادپیمایی

بهار شمع در این انجمن خزانی بود

نیافت عشق جفاپیشه قابل ستمی

همیشه بسمل این تیغ امتحانی بود

هنوزآن پری ازسنگ فرق شیشه نداشت

که دل شررکده ی چشمک نهانی بود

به‌کام دل نگشودیم بال پروازی

چو رنگ‌، هستی ما گرد پرفشانی بود

پس از غبار شدن گشت اینقدر معلوم

که بار ما همه بر دوش ناتوانی بود

به خاک راه تو یکسان شدیم و منفعلیم

که سجده نیز درین راه سرگردانی بود

طراوت گل اظهار شبنمی می‌خواست

ز خجلت آب نگشتن چه زندگانی‌ بود

علم به هرزه‌درایی شدیم ازین غافل

که صد کتاب سخن محو بیزبانی بود

تلاش موج درتن بحر هیچ پیش نرفت

گهر دمیدن ما پاس بیکرانی بود

جهان ‌گذرگه آیینه است و ما نفسیم

تو هم چو ما نفسی باش اگر ‌توانی بود

فریب معرفتی خورده بود بیدل ما

چو وارسید یقینها همه‌ گمانی بود

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type