غزل شمارهٔ ۱۷۴۴

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۱۷۴۴

غزل شمارهٔ ۱۷۴۴زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

پر تیره‌روزم از من بی ‌پا و سر مپرس

خاکم به باد تا ندهی از سحر مپرس

در دل برون دل چو نفس بال می‌زنم

آوارگی‌ گل وطن است از سفر مپرس

صبح آن زمان‌ که عرض نفس داد شبنم است

پروازم آب می‌شود از بال و پر مپرس

هستی فسانه است‌ کجا هجر و کو وصال

تعبیر خوابت اینکه شنیدی دگر مپرس

گشتیم غرق صد عرق ننگ از اعتبار

دریا ز سرگذشت رموز گهر مپرس

ما بیخودان ز معنی خود سخت غافلیم

هرچند سنگ آینه است از شرر مپرس

فرسود چاره‌ای ‌که طرف شد به رنج دهر

با صندل از معاملهٔ دردسر مپرس

هرکس درین بساط سراغ خودست و بس

نارفته در سواد عدم زان کمر مپرس

دل را به فهم معنی آن جلوه بار نیست

ناز پری ز کارگه شیشه‌گر مپرس

ثبت است رمز عشق به سطر زبان لال

مضمون نامه اینکه ز قاصد خبر مپرس

بیدل نگفتنی است حدیث جهان رنگ

صد بار بیش گفتم از این بیشتر مپرس

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type