غزل شمارهٔ ۱۷۶۸

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۱۷۶۸

غزل شمارهٔ ۱۷۶۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

ز ساز قافله ما که ما و من جرس استش

بجز غبار عدم نیست آنچه پیش وپس استش

کسی چه فیض برد از بهار عشرت امکان

که چون سحر همه پرواز رنگ در قفس استش

ز کسب فضل حیاکن‌ کزین دوروزه تخیل

کمال اگر همه عشق است خفت هوس استش

ز مال غیرتعب چیست اغنیای جهان را

محیط در خور امواج وقف دیده خس استش

مراد دهر به تشویش انتظار نیرزد

میی‌ که جام تو دارد خمار پیشرس استش

دمی‌که عرض تحمل دهد اسیر محبت

مقابل دو جهان یکدل دو نیم بس استش

مرو به زحمت عقبا مدو به خفت دنیا

هوس سگی‌ست‌ که اینهاگسستن مرس استش

چو شمع چند توان زیست داغدار تعین

حذر ز ساز حیاتی‌که سوختن نفس استش

درتن هوسکده بیدل چه ممکنست قناعت

به مور اگر نگری حسرت پر مگس استش

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type