غزل شمارهٔ ۲۰۵۸

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۲۰۵۸

غزل شمارهٔ ۲۰۵۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

عبث خود را چو آتش تهمت آلود غضب کردم

به هر خاشاک چندان گرم جوشیدم که تب کردم

چو آن طفلی‌که رقص بسملش در اهتزاز آرد

نفسها را پر افشان یافتم ناز طرب‌کردم

به داغ صد کلف واسوختم از خامی همت

چو ماه از خانهٔ خورشید اگر آتش طلب‌کردم

مخواه از موج ‌گوهر جرآت توفان شکاریها

کمند نارسایی داشتم صید ادب کردم

ز حسن بی نشان تا وانمایم رنگ تمثالی

در حیرت زدم آیینه‌داری را سبب‌ کردم

به مستان می‌نوشتم بیخودی تمهید مکتوبی

مدادش را دوات از سایهٔ برگ عنب کردم

چوشمع از خلوت و محفل شدم مرهون داغ دل

ز چندین دفتر آخر نقطه‌ای را منتخب‌کردم

چو گردون هر چه جوشید از غبارم جوهر دل شد

به این یک شیشه خلقی را دکاندار حلب‌کردم

به مشق عافیت ر‌اهی دگر نگشود این دریا

همین چون موج‌ گوهر گردنی را بی‌عصب‌ کردم

نرفت از طینتم شغل تمنای زمین بوسش

چو ماه نو جبین گر سوده شد ایجاد لب کردم

ندامت داشت بیدل معنی موهوم فهمیدن

به تحقیق نفس روز هزار آیینه شب ‌کردم

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type