غزل شمارهٔ ۲۰۸۲

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۲۰۸۲

غزل شمارهٔ ۲۰۸۲زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

نه بر صحرا نظر دارم نه در گلزار می‌گردم

بهار فرصت رنگم به گرد یار می‌گردم

قضا چون مردمک جمعیت حالم نمی‌خواهد

تحیر مرکزی دارم که با پرگار می‌گردم

حیا کو تا زند آبی غبار هرزه تازم را

که من گرد هوس می‌گردم و بسیار می‌گردم

به عجز خامه می‌فرسایدم مشق سیهکاری

که درهر لغزش پا اندکی هموار می‌گردم

نی بی برگ من هنگامهٔ چندین نوا دارد

ز بی‌بال‌وپری سر تا قدم منقار می‌گردم

ز اشک افشانی شمعم وفا بر خویش می‌لرزد

که می‌داند ز شغل سبحه بی‌زنار می‌گردم

تعلق از غبار جسم بیرونم نمی‌خواهد

به رنگ سایه آخر محو این دیوار می‌گردم

تو حرفی نذر لب کن تا دلی خالی‌کنم من هم

که بر خود همچو کوه از بی‌صدایی بار می‌گردم

هوس صبری ندارد ورنه از سیر گل و گلشن

کشم گر پا به دامن یک گل بی‌خار می‌گردم

نفس را از طواف دل چه مقدار است برگشتن

اگر برگردم ازکوبت همین مقدار می‌گردم

زخواب ناز هستی غافلم لیک اینقدر دانم

که هر کس می‌برد نام تو من بیدار می‌گردم

کجا دیدم ندانم آن کف پای حنایی را

که من عمریست گرد عالم بیکار می‌گردم

گر از صهبا نیاید چارهٔ مخموری‌ام بیدل

قدح از خو‌یش خالی می‌کنم سرشار می‌گردم

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type