غزل شمارهٔ ۲۱۲۵

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۲۱۲۵

غزل شمارهٔ ۲۱۲۵زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

خون خوردم و زین باغ به رنگی نرسیدم

بشکست دل اما به ترنگی نرسیدم

عمریست پر افشان جنونم چه توان‌کرد

چون ناله درین‌ کوه به سنگی نرسیدم

خود داری من سدّ ره عمر نگردید

از سکته چو معنی به درنگی نرسیدم

چندین فلک آغوش‌کشید آینهٔ شوق

اما به عصای دل تنگی نرسیدم

راحت چقدر غفلت انجام طرب داشت

از سایهٔ‌ گل هم به پلثگی نرسیدم

این بزم به جز نشئهٔ اوهام چه دارد

جامی نگرفتم ‌که به بنگی نرسیدم

یک گا‌م درین مرحله‌ام قطع نگردید

کز یاد نگاهت به فرنگی نرسیدم

چندانکه ز خود می روم آن جلوه به پیش است

رنگی نشکستم‌ که به رنگی نرسیدم

بیدل ز گریبان دری و بی سر و پایی

ممنون جنونم‌ که به ننگی نرسیدم

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type