غزل شمارهٔ ۲۱۶۴

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۲۱۶۴

غزل شمارهٔ ۲۱۶۴زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

ببین به ساز و مپرس از ترانه‌ای‌ که ندارم

توان به دیده شنیدن فسانه‌ای که ندارم

به سعی بازوی تسلیم در محیط توکل

شناورم به امید کرانه‌ای که ندارم

به رنگ شعلهٔ تصویر سخت بی پر و بالم

چها نسوخته‌ام از زبانه‌ای که ندارم

هزار چاک دل آغوش چیده‌ام به تخیل

هواپرست چه گیسوست شانه‌ای که ندارم‌؟

به چاره سازی وهم تعلقم متحیر

مگر جنون زند آتش به خانه‌ای‌ که ندارم

فسون‌کمند هوس نیست بی‌بضاعتی من

کسی ‌کلاغ نگیرد به دانه‌ای که ندارم

به عزم بی‌جهتی‌ گم نکرده‌ام ره مقصد

خطا ندوخته‌ام بر نشانه‌ای که ندارم

دگر چه پیش توان برد در ادبگه نازش

به غیر آینه بودن بهانه‌ای ‌که ندارم

لوای فتنه‌ کشیده‌ست تا به دامن محشر

نفس شمار دو ساعت زمانه‌ای که ندارم

فغان‌ که بست به بالم هزار شعله تپیدن

نشیمنی که نبود آشیانه‌ای که ندارم

اگر به دیر کبابم‌، وگر به‌کعبه خرابم

من کشیده سر از آستانه‌ای که ندارم

ز یأس بیدلی‌ا‌م ‌گل نکرد شوخی آهی

نفس چه ریشه دواند ز دانه‌ای که ندارم

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type