غزل شمارهٔ ۲۳۰۸

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۲۳۰۸

غزل شمارهٔ ۲۳۰۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

در جیب غنچه بوی بهار است و رنگ هم

بی فیض نیست گوشهٔ دل‌های تنگ هم

ساز طواف‌ دل نه همین جوهر صفاست

دارد هوای خانهٔ آیینه زنگ هم

بیگانگی ز طور غزالان چه ممکنست

ما را که چشمکی‌ست ز داغ پلنگ هم

اضداد ساز انجمن یک حقیقتند

مینا ز معدنی ا‌ست که آنجاست سنگ هم

در گلشنی که عرض خرام تو داده‌اند

محمل به دوش بوی ‌گلست آب و رنگ هم

خلقی به یاد چشم تو زنار بسته است

کفری به این‌ کمال ندارد فرنگ هم

تشویش بال و پر مکش ای طالب فنا

این راه قطع می‌شود از پای لنگ هم

تا آبیار مزرع جمیعتت کنند

آتش فکن به خرمن ناموس و ننگ هم

فرداست ربط الفت ما باد برده است

مفت وفاق‌ گیر درین عرصه جنگ هم

صد رنگ جانکنی‌ست درین‌ کوچه نام را

آسان نمی‌رسد سر یاران به سنگ هم

گویند در بساط وفا عجز می‌خرند

ای اهل ناز یاد من دل به چنگ هم

بیدل اگر به دست رسد گوهر وصال

باید وطن گرفت به ‌کام نهنگ هم

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type