غزل شمارهٔ ۲۴۳۱

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۲۴۳۱

غزل شمارهٔ ۲۴۳۱زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

پیرگشتم چند رنج آب وگل برداشتن

پیکرم خم ‌کرد ازین ویرانه دل برداشتن

خفت بی‌اعتباری سخت سنگین بوده است

چون حنا فرسوده‌ام از خون بحل برداشتن

کاش خاکستر شوم تا دل زحسرت وارهد

چند دود از آتش نا مشتعل برداشتن

پشت دستم بر زمین ناامیدی نقش بست

بسکه از بار دعاها شد خجل برداشتن

از سپند ما اگر هویی به دست آید بس است

بیش نتوان نالهٔ طاقت‌ گسل برداشتن

در خراب‌آباد هستی ازکدورت چاره نیست

دوش مزدوریم باید خاک و گل برداشتن

چون حیا هرگز نشد پیشانی‌ام پاک از عرق

نیست آسان بار طبع منفعل برداشتن

با ضعیفی ساز ایمن زی ‌که آفتهای دهر

هست در خورد مزاج مستقل برداشتن

عبرت‌آباد است بیدل سیرگاه این چمن

بایدت مژگان به حیرت مشتمل برداشتن

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type