غزل شمارهٔ ۲۴۴۸

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۲۴۴۸

غزل شمارهٔ ۲۴۴۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

خوشا ذوق فنا و وحشت ساز شرر کردن

ز سر تا پای خود محو یک انداز نظرکردن

غرور ناز و آنگه خاک ‌گردیدن چه ننگست این

حیا کن از دم تیغی‌ که می‌باید سپر کردن

حوادث‌کم‌کند آشفته اوضاع ملایم را

پریشانی نبیند آب از زبر و زبر کردن

چمن ساز بهار عشقم از شوقم مشو غافل

به مژگان بایدم‌ گلچینی داغ جگر کردن

به رنگی بی‌غبار افتاده در راه تو حیرانم

که بر آیینه چون آه سحر نتوان اثر کردن

غبار مقدمت حشر دو عالم آرزو دارد

قیامت می‌کند دل را نمی‌باید خبرکردن

به هر وحشت جنونم‌ گر بساط الفت آراید

صدا از خانهٔ زنجیر نتواند سفر کردن

عرق غواص شرمم در غبار تهمت هستی

مرا افکند در آب از سر این پل‌ گذر کردن

به رنگ توأم بادام دلها را در این محفل

وطن باید ز تنگی در فشار یکدگر کردن

نموها نیست غیر از شوخی تن بر هوا تازی

ندارد نخل این بستان به اصل خود نظر کردن

تهی‌ گشتیم از خود تا ببالد نشئهٔ دردی

نیستان‌ کرد ما را آرزوی ناله سر کردن

به دریای شهادت غوطه‌ گر نتوان زدن بیدل

گلویی می‌توان از آب جوی تیغ تر کردن

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type