غزل شمارهٔ ۲۵۹۰

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۲۵۹۰

غزل شمارهٔ ۲۵۹۰زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

نامنفعلی گریه کن و چون مژه تر شو

خشک است جبین یک دو عرق آینه‌گر شو

حیف است رعونت دمد از جوهر ذاتت

گرتیغ ‌کنندت تو چو آیینه سپر شو

جبیی که نداری نفسی نذر جنون کن

گر شب دمد از محفل امکان تو سحر شو

تسلیم ز احباب تغافل نپسندد

گرنیست ادب سر به زمین دست به سر شو

ضبط من و ما انجمن آرای شهود است

چون سرمه زتنبیه زبان نور نظرشو

گر حسن کلام آینه‌دار دم پیری‌ست

در خلق ضیافتکدهء شیر و شکر شو

ای بیخبر از صحبت جاوید قناعت

مستسقی بیحاصلی آب‌گهر شو

امید سلامت بجز آفات ندارد

کشتی شکن و ایمن از امواج خطر شو

خواب عدمت به‌ که فراموش نگردد

از بیضه برون در طلب بالش پر شو

در نامه و پیغام یقین واسطه محو است

بر هرکه رسانی خبر از یار خبر شو

هر حرف جنون تهمت صد پست و بلند است

ای نقطهٔ تحقیق توبی زیر و زبر شو

بیدل به تکلف ره صحرای عدم‌ گیر

زان پیش‌که‌ گویند ازین خانه به در شو

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type