غزل شمارهٔ ۲۶۱

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۲۶۱

غزل شمارهٔ ۲۶۱زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

بر سنگ زد زمانه ز بس ساز آشنا

آه از فسون غول به آواز آشنا

امروز نیست قابل تفریق و امتیاز

در سرمه‌گرد می‌کند آواز آشنا

گر صیقلی به کار برد سعی اتفاق

انجام‌کار دشمن و آغاز آشنا

تا کی درین بساط ز افسون التفات

دل می‌خراشد آینه‌پرداز آشنا

داد گشاد کار تظلم کجا برد

برروی شمع خنده زندگاز آشنا

گر مدعای مرغ نفس آرمیدن است

زد حلقه بستگی به در باز آشنا

بشنو نوای نیک و بد از دور و دم مزن

دام و قفس خوش است ز پرواز آشنا

چنگ قضاست دهر، امان‌گاه خلق نیست

نی ناله داشته‌ست ز دمساز آشنا

منت‌کش تکلف اخلاق‌کس مباد

گنجشک را چه سود زشهبازآشنا

از هرچه دم زنی به خموشی حواله‌کن

بیگانه‌ام ز خویش هم از ناز آشنا

عشق قابل انشاکسی نیافت

این انجمن پر است ز غماز آشنا

بیدل به‌حرف وصوت هم‌آواره‌گشت‌خلق

بردیم سر به مهر عدم راز آشنا

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type