غزل شمارهٔ ۲۶۳۱

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۲۶۳۱

غزل شمارهٔ ۲۶۳۱زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

امروزکیست مست تماشای آینه

کز ناز موج می‌زند اجزای آینه

دیوانهٔ جمال تو گر نیست از چه رو

جوهرکشیده سلسله در پای آینه

در حسرت بهار خطت ‌گرد می‌کند

جوهر به جای سبزه ز صحرای آینه

موقوف جلوهٔ ‌گل شبنم بهار توست

جوش‌ گهر ز موجهٔ دریای آینه

از شرم آنکه آب نشد از نظاره‌ات

گرداب خجلت است سراپای آینه

شد عمر صرف جلوه‌پرستی‌، ولی چه سود

نگرفت بینوا دل ما جای آینه

جز حیرت آنچه هست متاع‌ کدورت است

در عشق بعد از این من و سودای آینه

با خوی زشت صحبت روشندلان مخواه

زنگی خجل شود به تماشای آینه

حسن و هزار نسخهٔ نیرنگ در بغل

ما و دلی و یک ورق انشای آینه

روزی‌ که داد عرض نزاکت میان یار

افتاد مو به دیدهٔ بینای آینه

چندان که چشم باز کنی جلوه می‌دهد

اسمی‌ست ششجهت ز مسمای آینه

بیدل به هر دلی ندهند آرزوی داغ

اسکندر است باب تمنای آینه

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type