غزل شمارهٔ ۲۶۸۲

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۲۶۸۲

غزل شمارهٔ ۲۶۸۲زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

مکش رنج تأمل‌ گر زیان خواهی و گر سودی

درنگ عالم فرصت نمی‌باشد کم از دودی

جهان یکسر قماش کارگاه صبح می‌بافد

ندارد این ‌کتان جز خاک حسرت تاری و پودی

خیال آباد امکان غیر حیرت بر نمی دارد

بساط خودنماییها مچین بر بود و نابودی

درین گلزار کم فرصت کدامین صبح و کو شبنم

عرقها می‌شمارد خجلت انفاس معدودی

خیال آشیان نوبهار کیست حیرانم

که می‌بالد ز چشمم حیرت بوی‌ گل اندودی

شکرخند کدامین غنچه یارب بسملم دارد

که چون صبحم سراپا پیکر زخم نمکسودی

از این سودا که من در چارسوی نُه فلک دارم

همین در سودن دست ندامت دیده‌ام سودی

به هر سو بنگری دود کباب یاس می‌آید

به غیر از دل ندارد مجمر کون و مکان عودی

تو هم‌در آرزوی سیم و زر زنار می‌بندی

مکن طعن برهمن‌ گر کند از سنگ معبودی

علاج زندگی بی نیستی صورت نمی‌بندد

چو زخم صبح دارم در عدم امید بهبودی

به چندین داغ آهی از دل ما سر نزد بیدل

چراغ لالهٔ ما نیست تهمت قابل دودی

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type