غزل شمارهٔ ۳۲۸

غزل شمارهٔ ۳۲۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • کرمانی

یارش نتوان گفت که از یار بنالد

واندل نبود کز غم دلدار بنالد

گر بند نهد دشمن و گر پند دهد دوست

مشتاق گل آن نیست که از خار بنالد

چون یار بدست آیدت از غیر چه نالی

کان یار نباشد که ز اغیار بنالد

هر سوخته دلرا که زند لاف انا الحق

نبود سر یار ار ز سر دار بنالد

در وصل حرم کی رسد آنکو ز حرامی

در بادیه و وادی خونخوار بنالد

عیبی نبود گر ز جفای تو بنالم

بیمار هر آئینه ز تیمار بنالد

بر گریهٔ من ساغر می گرم بگرید

وز زاری من چنگ سحر زار بنالد

دل در سر زلفت بفغان آمد و رنجور

دوری نبود گر بشب تار بنالد

خواجو چو درین کار نداری سر انکار

آنرا مکن اقرار کز انکار بنالد

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type