غزل شمارهٔ ۳۸

غزل شمارهٔ ۳۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

موج پوشید روی دریا را

پردهٔ اسم شد مسما را

نیست بی‌بال اسم پروازش

کس ندید آشیان عنقا را

عصمت حسن یوسفی زد چاک

پردهٔ طاقت زلیخا را

می‌کشد پنبه هرسحرخورشید

تا دهد جلوه داغ دلها را

جاده هرسوگشاده است آغوش

که دریده‌ست جیب صحرا را

شعلهٔ دل ز چشم تر ننشست

ابر ننشاند جوش دریا را

آگهی می‌زند چوآیینه

مُهر بر لب زبان‌گویا را

قفل‌گنج زر است خاموشی

از صدف پرس این معما را

بیدل ار واقفی ز سرّ یقین

ترک‌کن قصهٔ من وما را

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type