غزل شمارهٔ ۴۰

غزل شمارهٔ ۴۰زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

نسیم شانه‌کند زلف موج دریا را

غبار سرمه دهد چشم‌کوه و صحرا را

ز زخم ارهٔ دندان موج ایمن نیست

گهر به دامن راحت چسان‌کشد پا را

لبش به حلقهٔ آغوش خط بدان ماند

که خضرتنگ به برمی‌کشد مسیحا را

عدمسرای دلم کنج عزلتی دارد

که راه نیست در او وهم بال عنقا را

حدیث نرم نمی‌آید از زبان درشت

شرار خیز بود طبع سنگ خارا را

همیشه‌تشنه‌لب‌خون مابودبیدل

چوشیشه هرکه به دست آورد دل ما را

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type