غزل شمارهٔ ۴۹۹

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۴۹۹

غزل شمارهٔ ۴۹۹زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

سرمایهٔ عذر طلبم از همه بیش است

در قافلهٔ اشک همین آبله پیش است

جهدی ‌که ز فکر حسد خلق برآیی

خاری ‌که به پایی نخلد مرهم ریش است

تا مرگ فسردن نکشد طینت مردان

آتش‌همه دم‌سوختهٔ غیرت‌خویش است

جایی‌که ز خط تو نمو سبز نگردد

فردوس اگر تل شود انبار حشیش است

از برگ طراوت نگهی آب ندادیم

سرسبزی این باغ به شاخ بز و میش است

از سنگ شرر گم نشد از خاک غبارش

ازیأس بپرسیدکه راحت به‌چه‌کیش است

بسته‌ست قضا ربط علابق به‌گسستن

هشدارکه بیگانگیی با همه خویش است

دکان عبدم مایهٔ تغییر ندارد

ماییم و متاعی‌ که نه‌ کم بود و نه بیش است

بیدل به ادب باش‌ که در پیکر انسان

گر رگ ‌کند اظهارپری تشنهٔ نیش است

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type