غزل شمارهٔ ۵۹۷

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۵۹۷

غزل شمارهٔ ۵۹۷زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

سرنوشت روی‌ جانان خط مشکین بوده است

کاروان حسن را نقش قدم این بوده است

ما اسیران‌؛ نوگرفتار محبت نیستیم

آشیان طایر ما چنگ شاهین‌ بوده است

غافل از آواره ‌گردیهای اشک ما مباش

روزگاری این بنات النعش، پروین بوده است

راست ناید با عصای زهد سیر راه عشق

این بساط شعله خصم پای چوبین بوده است

شوخی اشکم مبیناد آفت پژمردگی

این بهار بیکسی تا بود رنگین بوده است

عقده سر، از تنم بی‌تیغ قاتل وانشد

باد صبح غنچهٔ من دست‌ گلچین بوده است

دل مصفا کردم و غافل‌ که در بزم نیاز

صاحب آیینه گشتن کار خودبین بوده است

پشت دست آیینه با دندان جوهر می‌گزد

سایهٔ‌دیوار حیرت سخت‌سنگین‌بوده است

غنچه گردیدیم وگلشن درگریبان ربختیم

عشرت سربسته از دلهای غمگین بوده است

بیدل آن ‌اشکم‌ که عمری در بساط حیرتم

از حریر پرده‌های چشم بالین بوده است

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type