غزل شمارهٔ ۶۴۹

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۶۴۹

غزل شمارهٔ ۶۴۹زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

تو محو خواب و در سیرکن‌فکان بازست

مبند چشم‌که آغوش امتحان بازست

درین طربکده حیف است ساز افسردن

گره مشوکه زمین تا به آسمان بازست

کجا دمید سحرکز چمن جنون نشکفت

تبسمی که گریبان عاشقان بازست

به معبدی‌که خموشان هلاک نام تواند

چو سبحه بر دریک حرف صد دهان بازست

به هر طرف‌گذری سیر نرگسستان‌کن

به قدر نقش قدم چشم دوستان بازست

به پیش خلق ز انداز عالم معقول

زبان ببند که افسار این خران بازست

درین هوسکده غافل ز فیض یأس مباش

دری‌که بر رخ ما بسته شد همان بازست

ز جا نرفته جنون هزار قافله‌ایم

جرس بنال‌که بر ما ره فغان بازست

به جاده‌های نفس فرصت اقامت عمر

همان تأمل شاگرد ریسمان بازست

به‌کنه سود و زیان‌کیست وارسد بیدل

متاعها همه سربسته و دکان بازست

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type