غزل شمارهٔ ۷۳۸

خانهبیدل دهلویغزلیاتغزل شمارهٔ ۷۳۸

غزل شمارهٔ ۷۳۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • بیدل دهلوی

بیاکه هیچ بهاری به حسرت ما نیست

شکسته رنگی امید بی‌تماشا نیست

به قدر پر زدن ناله وسعتی داریم

غبارشوق جنون مشرب است صحرا نیست

زما ومن به سکوت ای حباب قانع باش

که غیرضبط نفس نام این معما نیست

غنا مخواه‌که تمثال هستی امکان

برون آینهٔ احتیاج پیدا نیست

چو موج اگر به‌شکستی رسی غنیمت‌دان

درین محیط‌که جز دست عجز بالا نیست

به هرچه می‌نگری پرفشان بیرنگی‌ست

که‌گفته است جهان آشیان عنقا نیست

اگر ز وهم برآیی چه موج و کو گرداب

جهان به خویش فرو رفته است دریا نیست

حساب هیچکسی تا کجا توان دادن

بقا کدام و چه هستی فنا هم از ما نیست

به آرمیدگی شمع رفته‌ایم از خویش

دلیل مقصد از سرگذشتگان پا نیست

به هرزه بال میفشان در این چمن بیدل

که هر طرف نگری جز در قفس وا نیست

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type