غزل شمارهٔ ۸۳۱

غزل شمارهٔ ۸۳۱زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

راه شرابخانه را می دهمت نشان دگر

گوش کن و به جان شنو گفتهٔ عاشقان دگر

علم بدیع عارفان گر هوست بود بیا

تا که معانی خوشی با تو کنم بیان دگر

جام میست جسم و جان

گر تو ندانی این سخن تن دگرست جان دگر

گر به وجود ناظری هر دو یکیست در وجود

ار به صفات مایلی این دگر است و آن دگر

هر نفسی خیال او نقش دگر زند بر آب

از نظر خیال ما آب شود روان دگر

پیر هزار ساله ای گر برسد به بزم ما

از دم روح بخش ما باز شود جوان دگر

عاشق و مست و واله ام همدم نعمت اللهم

همچو منی کجا بود در همهٔ جهان دگر

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type